"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...
"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...

بن سای

اسمش رو گذاشتم بن سای

از بعد از فوت پدر زنداداشم یا بهتر بگم همون شب که تنها بودم و کلی با خودم حرف زدم...یا خیلی خیلی بهتر بگم از شب تولدم حسش میکردم .خواب که بودم انگار که یکی داره نگاهم میکنه بیدار میشدم..اما کسی نبود

باید به بودنش عادت کنم .انگار اون تنها کسیه که حواسش به منه .تنها کسیه که نمیخواد بره و مهربونی منو  بهونه نمیکنه

اولش خییلی میترسیدم اون قدر که دلم میخواست همون لحظه شب برم و مامان رو بیدار کنم که بیاد پیشم.الانم نه اینکه نمیترسم اما سعی کردم به حضورش عادت کنم تا خودش رام بشه و دیگه نخواد اذیتم کنه که متوجه حضورش بشم ...

کنار اومدن با چیزی که فقط حضورش رو حس میکنی آسون نیست .یه جورایی بگم وحشتناکه

دارم مقابله میکنم با ترسم

اسمش رو گذاشتم بن سای ...چون بن سای رو خیلی دوست دارم و حداقل الان در این زمان برای من دست نیافتنی است ...

میام براتون از بن سای میگم

 ادامه دارد....

نظرات 2 + ارسال نظر
صالح 26 آذر 1397 ساعت 19:52 http://www.shaker3.blogfa.com

سلام دختر خوب
خوبی؟
اینجا هم که نیستی اما من جویای احوالاتتم.

ممنونم ازت صالح جان

محبوبه 9 اردیبهشت 1397 ساعت 11:28

گاهی اوقان
یعنی خیلی وقته
چند ساله فکر میکنم خیلی چیزا ی فیلمه
ی داستان نوشته شده .....

اگه این مورد آخر هم فیلم بود بابت حرف هایی ک زدم منو ببخش و اصلا جدی شون نگیر .

برات آرزوی موفقیت در تمام زندگیت رو دارم . یا حق .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد