"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...
"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...

روزمرگی

بالاخره شد .با همه گریه های و زاری ها ...خیلی چیزا دیدم .آدمهایی که توقعی نداشتم ازشون در کنارم بودن و آنها که باید میبودن ,بودن اما خون به دلم کردند .با پندها .با لج بازی هاشون .فقط مونده بودم چرا .بارها به خودم گفتم من که با همه مهربونم .من که این همه گذشت کردم چرا هیچکسی بخاطر من اندازه ارزنی گذشت نمیکنه تا این ماجرا به خوشی تموم بشه ...

هادی و من در بد شرایطی بودیم .یه عده میگفتن عروسی محرم و صفر نداره .یه عده میگفتن زندگی که تو محرم و صفر برگزار بشه معلومه چی میشه ...زندگیمون دست این دو دسته ...باید چه میکردیم ..دیگه تحملمون داشت تموم میشد

روز عروسیمون با استرس شروع کردیم اما هر کدوم میخندیدیم تو روی هم که مبادا انرژی منفی به اون یکی منتقل شه ...هر دو دلمون طوفانی بود با ظاهری ارام ...

از خونه پدری خداحافظی کردم .مامان با قرآن همراهیمون کرد و من رفتم آرایشگاه .هادی هم رفت دنبال کارای عروسی ...

چقدر دلم پیش هادی بود که دست تنها چکار میکنه ...با لباس عروس رفتیم شیرینی عروسی خریدیم ...مردم چپ چپ نگاهمون میکردن گاهی هم زیر لب فحشی و بد و بیراهی ...نگاه سنگین مردم برای من خیلی سخت بود ...چرا مردم این همه دهن بینن.ما که جشن و مراسم نداشتیم .کسی دعوت نبود .یه مهمونی خواهر برادری فقط .

میخواستیم فقط عکس داشته باشیم آخه بهترین روز زندگیمون بود یعنی ..

تنها کسی که ذوقمون کرد دوتا خانم مسن بودن و چند تا ماشین سنگین و وانت نیسانی که برامون بوق میزدن ..حداقل مبارک گفتن ...اون شب با همه سختی هاش گذشت و من و هادی راهی مسافرت شدیم .قرار بود اول بریم اصفهان ..اما هادی منو سوپرایز کرد و رفتیم شمال گردی با رعایت ضوابط بهداشتی ...

خیلی عالی بود .هادی بسیار خوش مسافرت با احساس و مهربونه .هر چی بگم از خوبی هاش کمه (البته منم خیلی خوبما .مهربون .با گذشت.با محبت و ...)

من تو این مسافرت بیشتر از پیش به انتخابم مطمعن شدم .

الان وارد مرحله جدیدی از زندگی شدم .کمی سخته .برای منی که دختری بودم که مامانم همه چیز رو برام مهیا میکرد تا از سرکار بیام خونه .اتاقم  بهم ریخته میکردم وقتی میرسیدم همه چیز مرتب بود و من باز هم شلختگی میکردم .خلاصه بگم پسری بودم برای مامانم ...حالا باید خودم همه کارهام رو انجام بدم وحتی عصرا برای ناهار فردا هم غذا درست کنم ...البته عادت میکنم به این روند .اما الان در این برهه زمانی برام خیلی سخته ...نیلوفر هم که دیگه نگم خودش یه دنیا کاااااره ...

ای ی ی ی ...برم به کارام برسم که جلسه دارم ...

ادامه دارد ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد