"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...
"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...

روزمرگی

اینجا رو دوس دارم .گاهی میام سر میزنم که یادم باشه یه روزی روزگاری اینجا تنها محرم من بود .

ازدواج کردم با مردی که همه زندگیمه و درکنارس احساس آرامش خاصی دارم .حتی دعواهامون هم با قربون صدقه س؛ نهایتا یکساعت طول بکشه .

همیشه فکر میکردم که ازدواج به رسم زندگی هایی که دیدم خوب نیست یه اتفاق بی معنی و مسخره س.اما حالا میفهمم که نه اینطور نیست و من سالها اشتباه فک میکردم.

همسرم بسیار باوقار مهربان و مسئولیت پذیره.وقتی با من آشنا شد اتفاق های زندگی مون به خوبی  و پی در پی اتفاق افتاد .درست برعکس شرایط من بود ولی آنقدر محبتش به من عظیم بود منو جذب خودش کرد واکنون خیلی خوشحالم که دارمش .

من خیلی خوشبختم .

بازم میخوام بنویسم .اینبار از زندگی ام .همسرم و دختر مهربونم

دوس دارم دخترم نیلوفر بدونه که من مثل یه مادر واقعی دوسش دارم و حاضرم برای خوشبختیش هر کاری کنم .

همسر جانم اگرچه از من دوری ولی در دلی .مهرت در تارو پود دلم ریشه زده .

خدای مهربانم را بخاطر وجود تو و سلامتی تو شاکرم .

خدایا شکرت برای هدیه زیبایی بنام هادی و نیلوفر

دوستتون دارم

زود به زود میام ...

نظرات 2 + ارسال نظر
دستفروش دوره گرد 21 مرداد 1399 ساعت 17:20

بعد از چهار سال یهو به صورت اتفاقی یاد وبلاگم و دوستان وبلاگی افتادم.. یکی یکی وبلاگ ها رو مرور می کنم و خاطرات اون سال ها مثل یه خواب تمام فضای ذهنمو پر می کنه.. خوشحالم که حالتون خوبه خانم تلاله..

ممنونم از لطفتون

یادداشت های روزمرگی 13 خرداد 1399 ساعت 16:31

مبارکا باشه. انشالا همیشه به شادی و دلخوشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد