اینجا رو دوس دارم .گاهی میام سر میزنم که یادم باشه یه روزی روزگاری اینجا تنها محرم من بود .
ازدواج کردم با مردی که همه زندگیمه و درکنارس احساس آرامش خاصی دارم .حتی دعواهامون هم با قربون صدقه س؛ نهایتا یکساعت طول بکشه .
همیشه فکر میکردم که ازدواج به رسم زندگی هایی که دیدم خوب نیست یه اتفاق بی معنی و مسخره س.اما حالا میفهمم که نه اینطور نیست و من سالها اشتباه فک میکردم.
همسرم بسیار باوقار مهربان و مسئولیت پذیره.وقتی با من آشنا شد اتفاق های زندگی مون به خوبی و پی در پی اتفاق افتاد .درست برعکس شرایط من بود ولی آنقدر محبتش به من عظیم بود منو جذب خودش کرد واکنون خیلی خوشحالم که دارمش .
من خیلی خوشبختم .
بازم میخوام بنویسم .اینبار از زندگی ام .همسرم و دختر مهربونم
دوس دارم دخترم نیلوفر بدونه که من مثل یه مادر واقعی دوسش دارم و حاضرم برای خوشبختیش هر کاری کنم .
همسر جانم اگرچه از من دوری ولی در دلی .مهرت در تارو پود دلم ریشه زده .
خدای مهربانم را بخاطر وجود تو و سلامتی تو شاکرم .
خدایا شکرت برای هدیه زیبایی بنام هادی و نیلوفر
دوستتون دارم
زود به زود میام ...
بعد از چهار سال یهو به صورت اتفاقی یاد وبلاگم و دوستان وبلاگی افتادم.. یکی یکی وبلاگ ها رو مرور می کنم و خاطرات اون سال ها مثل یه خواب تمام فضای ذهنمو پر می کنه.. خوشحالم که حالتون خوبه خانم تلاله..
ممنونم از لطفتون
مبارکا باشه. انشالا همیشه به شادی و دلخوشی