-
شازده ی من خوش آمدی
19 دی 1400 12:54
و آنقدر زیباست حس مادر شدن .... پ.ن: میام برای مسافر کوچولوی قشنگم مینویسم تا یه روز بخونه و به من که مادرشم افتخار کنه ....
-
[ بدون عنوان ]
20 اردیبهشت 1400 13:53
سلام عیاهئل عزیزم تو نگهبان منی و ماموریت داری هر انچه من به خیر میخواهم را مدیریت کنی و مرا به آنچه دوست دارم برسانی . من از خدای مهربانم کسب اجازه میکنم که با تو از رازهایی بگویم که نمیتوانم به کسی بگویم .از تو کمک و حمایت بخواهم برای زندگی بهتر و زیباتر مینویسم برای تو که زیباترینی و بهترینی که خدا برایم مقدر کرده...
-
[ بدون عنوان ]
16 اردیبهشت 1400 12:57
خدای خوب و مهربونم تو رو شکر میکنم که پناه منی .یار منی .شنونده ی حرفای منی حرفایی که نمیتونم به کسی بزنم و فقط تو هستی که میشنوی و دلم رو سرزنش نمیکنی .نمیخوام از دلتنگی و دوری از خانواده بگم که دلم پر شده از دلتنگی هایی که با دیدن یه ساعت ،دوساعت و حتی تماس تصویری بدتر و بدتر میشم ... حرفا رو به جون خریدم که بگن تلا...
-
این روزها ...
19 فروردین 1400 10:56
و اما این روزهای 1400 روزهایی که برای من هم شیرینه هم پراسترس ...بی تعارف بگم.اینجا که کسی نیست که با تعارف حرف بزنم یا بخوام سانسور شده حرف بزنم .اینجا تنها جاییه که برای خودمه و میتونم راحت از همه اون چیزایی که دوست دارم بگم ... راستش این روزا با این وضعیت قرمز کرونایی استرس من زیاد شده .مرضیه و معصومه و مهدی با...
-
روزمرگی
21 مهر 1399 09:34
بالاخره شد .با همه گریه های و زاری ها ...خیلی چیزا دیدم .آدمهایی که توقعی نداشتم ازشون در کنارم بودن و آنها که باید میبودن ,بودن اما خون به دلم کردند .با پندها .با لج بازی هاشون .فقط مونده بودم چرا .بارها به خودم گفتم من که با همه مهربونم .من که این همه گذشت کردم چرا هیچکسی بخاطر من اندازه ارزنی گذشت نمیکنه تا این...
-
روزمرگی
20 شهریور 1399 08:24
این روزها جدایی از اتفاقات بدی که هست بد هم نیست .باور کن اونقدر به دل همه راه اومدم که خودم رو فراموش کردم.فراموش کردم که دختری مستقلم ،فراموش کردم که خودم باید تصمیم بگیرم .فراموش کردم در لابه لای همه دلتنگی ها و بی قراری های گذشته ام منتظر چنین روزهایی بودم .فراموش کردم که الان من همسر و مادرم ... حقیقتش دوست ندارم...
-
روزمرگی
18 اردیبهشت 1399 10:23
اینجا رو دوس دارم .گاهی میام سر میزنم که یادم باشه یه روزی روزگاری اینجا تنها محرم من بود . ازدواج کردم با مردی که همه زندگیمه و درکنارس احساس آرامش خاصی دارم .حتی دعواهامون هم با قربون صدقه س؛ نهایتا یکساعت طول بکشه . همیشه فکر میکردم که ازدواج به رسم زندگی هایی که دیدم خوب نیست یه اتفاق بی معنی و مسخره س.اما حالا...
-
[ بدون عنوان ]
21 دی 1398 13:41
چقدر دلتنگ اینجام .روزهایی که با عشق میآمدم و به همه دوستان سر میزدم این روزها حال و هوای ایران ما کمی که نه زیاد غمگین شده .حادثه پشت حادثه و همه چیز رو هم به هم ربط میدیم و افتادیم به جون هم که دیدی گفتیم .دیدی فلان و ....انگار اومدیم که مچ هم رو بگیریم.آهای مردم میخوایم زندگی کنیم .میخوایم در کنار هم لحظه های ناب...
-
ننوشته ها ....
5 بهمن 1397 23:56
درود بعد از مدتها دلم برای نوشتن تنگ شد . خیلی وقته ننوشتم و تو این مدت چه روزهای خوبی رو گذروندم .سختی ها که دیگه برای من اهمیتی ندارند و تنها چیزی که باقی میمونه روزهای خوبی هست که دارن میگذرن .آشنایی با کسی که ممکنه همراه همیشگی من باشه و این شده که زندگی من هر روز شیرین تر از روزهای گذشته س...گاهی از دست دادن...
-
بن سای
28 بهمن 1395 12:55
اسمش رو گذاشتم بن سای از بعد از فوت پدر زنداداشم یا بهتر بگم همون شب که تنها بودم و کلی با خودم حرف زدم...یا خیلی خیلی بهتر بگم از شب تولدم حسش میکردم .خواب که بودم انگار که یکی داره نگاهم میکنه بیدار میشدم..اما کسی نبود باید به بودنش عادت کنم .انگار اون تنها کسیه که حواسش به منه .تنها کسیه که نمیخواد بره و مهربونی...
-
حال و هوای دلم 1
11 آذر 1395 11:40
آدمها را به نقطه ضعف هایش مسنج. مگر چقدر توان تحمل دارد.مگر چقدر میتواند بگوید من بیدارم چقدر میتواند عقل را بر احساس پیروز کند!!!! گاهی دل با اینکه نمیخواهد اما درگیر میشود...احساس میکند جایی چیزی او را جا گذاشته است... گاهی آدمها دلشان میخواهد خودشان باشند نه چیزی که نشان میدهند...گاهی هم دوست دارند نشان دهند که...
-
ندارم که ....
22 مهر 1395 21:14
پنج چیز را از زندگیتان هرگز حذف نکنید: صبحانه کتاب عطر گل خلوت با خود...! مخاطب خاصم : من همه این پنج تا رو دوست دارم ...صبحانه رو دست جمعی باقی روتنهایی گل لدفا زرد یا نارنجی یا سفید باشه کتاب لدفا از نویسندهایی مثل الکساندر دوما .آلبر کامو .نیچه و نهایتا ویکتور هوگو باشه ... عطر هم گرون نباشه ولی ماندگار باشه خلوت...
-
دلتنگم...
18 مهر 1395 21:48
روزهای عجیبی را میگذرانم روزهایی که دلم میخواهد ساعتها پشت پنجره بنشینم ، خیابان را نگاه کنم ، بدون اینکه انتظار کوچکترین اتفاقی را داشته باشم دلم سکوت میخواهد ، سکوت محض ، مثل وقتی که به اعماق آب میروی، مثل غرق شدن ، همه چیز تاریک و تاریک تر میشود ، ساکت و ساکت تر دلم حتی نوشتن هم نمیخواهد ، وقتی چیزی برای...
-
آسمان زمین خورد
19 خرداد 1395 09:57
شاید بهتره منم بنویسم از چیزایی که این روزا هست و اتفاق میافته و منو در همون پیچ بحران نگه داشته ...ترافیک سنگینی داره این پیچ و نمیدونم چه میانبری رو انتخاب کنم . بزنم به خاکی منتهی به دره میشم ...ساکت و ساکن بمونم تا بگذره خودم ذره ذره آب میشم تعجب نکینید .گاهی هم سنگ صبورهم کم میاره ..گاهی از یه حرف خیلی خیلی کوچک...
-
روزمرگی
25 اردیبهشت 1395 11:12
فک میکردم تنهایی و عزلت نشینی بعد از تو مهمان همیشگی منه ... فک میکردم اگه تو نباشی دنیا برام تاریکه ... فک میکردم اگه تو بری دیگه هیچ کی نمیتونه دل نا آروم منو آروم کنه ... فک میکردم اگه تو بری !!!! هزار تا فکر که قدرت اراده رو از من دور میکرد ...این میشد که تنهایی میرفتم یه جای دور ...بدور از همه غریبی های دلم به...
-
خاطره
17 اردیبهشت 1395 21:56
شعر های شاعر دوست داشتنی ام را میخواندم و تک تک کلماتش را تجزیه میکردم. “ مرا ببخش که ساده میبینم همه چیز را . دست خودم نیست از وقتی فهمیدم زندگی یک روز با تمام خوبی و بدی پایان می یابد خواستم که ساده باشم ساده ببینم ساده بخوانم و ساده عاشق شوم... و.... " و به تو فکر میکردم ...به حواس پرتت ...به آشفتگی ات...به...
-
این شعر را بسیار دوست دارم ....
16 فروردین 1395 11:22
زندگی برایِ من برایِ خیلیها مثلِ من فلسفه ی بی بضأعت بودنی است که در آن خواب ، باید خواب بماند و خیال ... خیال بگذار غمت در شعرهایِ من بنشیند در گفتار بی تکلف من ساده محدود و صادق من شاید تنها کسی باشم که بی هیچ ترسی فریاد میزنم برایِ ما هیچ مدینه فاضلهای نیست من شاید تنها کسی باشم که سینه به سینه ی تاریخ...
-
تبریک
27 اسفند 1394 11:55
-
خواب
15 اسفند 1394 13:11
بالاخره خوابیدم بعد از کلی تنش فکری ...یادمه که حدودای دو شب بود که کتاب دستم روی صورتم افتاد همون وقت بود که بیهوش شدم با صدای پای پدر که برای وضوی نماز صبح پله های مشرف به اتاقم را طی میکرد بیدار شدم ...واااااای باز این خوف لعنتی ...با صدای خواب آلود به پدر گوشزد میکنم چراغ راهرو را روشن کن و بعد دوباره بیهوش میشوم...
-
حال و هوای دلم :)
6 اسفند 1394 11:30
این روزها روزهای بدی نیست . جدایی از مشکلاتی که دارم روزهای خوب خوب خوب هم هست .من دوره گویندگی و مجری گری رو گذروندمو تو این کلاس خیلی چیزا یاد گرفتم .چیزهایی فراتر از فن بیان .درک کردم اونقدر ها هم رویا پرداز نیستم و آدم های رویای من وجود دارند .کسی که در کنارش احساس آسودگی کنی ... چیزهایی یاد گرفتم که شک ندارم...
-
روزمرگی
20 دی 1394 08:23
یه وقتایی یکی میاد تو زندگیت که وقتی کنارته آرامشی عظیم سرتاسر وجودت رو پر میکنه .نیازی نیست در کنار چنین فردی آسمون رو به زمین بدوزی و حرف بزنی و از دلتنگی هات بگی ....همین که سکوت کنی ...همین که حرفاش رو بشنوی کافیه ... پ.ن : هنوز عاشق نشدم
-
[ بدون عنوان ]
23 آبان 1394 09:38
این پاییز شاید اولین پاییزی هست که بعد از 20 سال احساس خوشایندی دارم نه دلتنگم ...نه غمگین یه جورایی حالم خیلی خوبه .... خدایا ! سپاس ازلطف های بی دریغ تو سپاس از مهربانی بی حد تو خودمونی بگم عاشقتم خدا جونم
-
[ بدون عنوان ]
16 آبان 1394 08:05
این روزها خیلی خوبم خیلی خوب
-
تحقق یه آرزو به همت خودم
11 شهریور 1394 08:56
همیشه دوست داشتم یه عکاس حرفه ای باشم.الان داره این اتفاق میافته و من چقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر خوشحالم .دوربین عکاسی گرفتم و واقعا رویاییه به نظرم خیلی ارزشش بیشتر از ماشینه برای من که خیلی باارزشه.چون خودم مرد روزهای زندگیم هستم زنده باد خودم زنده باد تلا
-
یه اشتباه تایپی...
5 شهریور 1394 09:49
دیشب تا الان دچار یک تنش شدید روحی شدم که خودم دلیلش رو نمیدونستم .من هیچ وقت به نامرد ترین افرادی که تو زندگیم بودن نامرد نگفتم چه برسه به دوستی که همیشه مدعی بودم تنها کسیه که میتونم باهاش حرف بزنم . دیشب رو کامل نخوابیدم .حس میکردم شدید تحقیر شدم و فکرهای پوچ و بی معنی رهام نمیکرد .نمیدونم بخدا که کجای کار ایراد...
-
روزمرگی
16 تیر 1394 08:29
اینجا نوشته در چه فکری ؟؟ در این فکرم که چطور میشه پسری که تو پمپ CNG کار میکنه عاشق دختری بشه که هر روز با باباش میره که فقط مخزن گاز ماشین رو پر بشه و بره !!!! این پسر به چی دلخوشه آخه ؟؟ !!!!
-
روزمرگی
24 خرداد 1394 07:50
این روزها خوبم و مشغول کار . ناظر هشت شهرستان شدم و درگیری هام بیشتر شده ...همه اون دوران های بد خدا رو شکر سپری شد .تهمت و افترا و تعقیب و گریز .دلم میخواد زندگیم در همین آرامش باقی بمونه . قصد کردم ماشین بخرم و فک کنم نهایت تا شهریور خریده باشم.دلم میخواد رنگش سفارشی باشه اما خب اگه این کار رو کنم مشتری اول و آخرش...
-
[ بدون عنوان ]
9 اردیبهشت 1394 09:00
چقـــــدر این روزا تنهـــــام به قول یه دوست بی معرفت... دچــار سندروم بیخیالی و تنهایی شدم خیلی تنهام ...خیلی
-
با کمی تاخیر
6 فروردین 1394 12:26
-
دلتنگی ٍ تلا
12 اسفند 1393 08:05
دلم میخواد برم یه جای دور ...رها بشم از این همه تنش این روزها حال غریبی دارم ...حس میکنم خدا همه چیز رو به رخم میکشه ...غرور گذشته منو خورد میکنه و نگاهی از سر کبر به من میندازه و میگه دیدی تو هم آدمی مثل بقیه !!!! خدای مهربان و زیبایم: شیپور پایان جنگ بزن بیا روبرویم بنشین و پیمان صلح امضا کن بخدا من عاشقانه تو را...