"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...
"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...

دیشب باز هم ،خوابم را آشفته کردی....

بعضی وقت ها،درست مثل الان، یادم می رود وقتی عاشقش بودم و او نبود، چقدر احساس بدبختی می کردم. یادم می رود صبح ها، وقتی بیدار می شدم خسته تر از شبش بودم. چون داشتم توی ذهنم راهی برای رسیدن به او می ساختم. یادم می رود چقدر، بی حاصل، جلوی خودم خیالش می کردم و هی پشت هم برایش حرف می زدم و حرف می زدم. بعضی وقت ها، درست مثل الان که دارم از او می نویسم، یاد می رود چگونه با بی محلی هاش دلم را آشوب می کرد. حرص می خوردم، می رفتم توی اتاقم، در را می بستم و  روی زمین ولو می شدم. مینشاندمش روی صندلی، برمیگشتم و قاب های رو به رویش را نگاه و مدام برایش درد دل می کردم. یادم می رود آشفته بودم. 

دلم می خواست نباشم. یا توی پستویی، جایی، تنها شب و روزم را بگذارنم و با خیالش آرامش داشته باشم. بعضی وقت ها، درست مثل الان که دارم از او می نویسم همه اش یادم رفته، گوشی را بر می دارم، چندتا از عکس هایش را بالا و پایین می کنم؛ درست مثل قبل ها با دیدن عکس هایش به خصوص آن هایی که تکراری نشده اند، قبلم تالاپ تالاپ شروع می کند به زدن.

 دلم می خواهد چندتا دکمه بزنم و بنویسم: سلام، خوبی عشقم؟


پ. ن:

وقتی خواب میبینم ذهنم با تمام فراموشی هایت آشفته میشود....