"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...
"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...

خواب

بالاخره خوابیدم بعد از کلی تنش فکری ...یادمه که حدودای دو شب بود که کتاب دستم روی صورتم افتاد همون وقت بود که بیهوش شدم

با صدای پای پدر که برای وضوی نماز صبح پله های مشرف به اتاقم را طی میکرد بیدار شدم ...واااااای باز این خوف لعنتی ...با صدای خواب آلود به پدر گوشزد میکنم چراغ راهرو را روشن کن و بعد دوباره بیهوش میشوم.

زمان بیدار شدنم گذشته بود و میدانستم پنج دقیقه تاخیر در رسیدن باید گردن خم کنم و توضیح دروغ بدم.به اجبار خودم  را از تخت جدا کردم .نه حوصله آرایش دارم نه وسواس در انتخاب مانتو .

خواب عجیب دیشب که با صدای پای پدر در هم شکست در ذهنم تداعی شد ....چه ببر زیبایی ..گویا کمیاب بود و قیمتی و مهمتر از همه بار دار...چشمانش مریض بود و در عین حال ابهتش حال مرا دگرگون کرد .شاهد بودم که از زیر گلو تا شکم را دریده بودند و یک جوان که سیمای آشنایی داشت بچه های ببر را زنده از شکم مادر بیرون میآورد ...آن هم با یک دست 

پنج ببر زیبا و کمیاب همین که از شکم ببر مادر بیرون میآمدند بزرگ میشدند و بالغ ...

.

.

.

کارگران شهرداری مشغول درخت کاری و کاشتن گلها بودند که یادم افتاد ....یه تک درخت بلند و سبز هم پشت ببر مادر بود که ببر با اینکه تمام محتویات شکمش بیرون بود اما زنده بود و شاید به بالغ بودن بچه ببرهایش فکر میکرد .....

.

.

.

نمیدانم صدای پای پدر بود یا خوفم از بچه ببرهایی بود که اطرافم بالغ میشدند ...هر چه بود با هم در آمیخت و من از خواب بیدار شدم 

 

هنوز درتفکرم ...در تفکر ببر مادر ....بچه ببرها و خودم...صدای پای بابا و خوف لعنتی من حاکی از افتادن بابا ...

وااااااااااااااااااااااااااای .....

 

پ.ن:

خدای من چقدر دلم برات تنگ شده ....بغلم کن ....بغلم کن 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه 26 اسفند 1394 ساعت 15:15

واقعا کامل خوندی؟ یا با اولین جمله این برداشت رو کردی؟!
من که گفتم کار در شیراز ... است.
هر چند به نظرم با دقت نخوندی. اما عذر می خوام که باعث سوء تفاهم شد حرفم و ناراحت شدی

خواهش میکنم .من ناراحت نشدم
نیاز به عذرخواهی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد