زندگی
برایِ من
برایِ خیلیها مثلِ من
فلسفه ی بی بضأعت بودنی است
که در آن خواب ، باید خواب بماند
و خیال ... خیال
بگذار غمت در شعرهایِ من بنشیند
در گفتار بی تکلف من
ساده
محدود
و صادق
من شاید تنها کسی باشم
که بی هیچ ترسی فریاد میزنم
برایِ ما هیچ مدینه فاضلهای نیست
من شاید تنها کسی باشم
که سینه به سینه ی تاریخ میایستد
و میگوید
پدرانِ ما ساده لوحانی هستند با وعدههای دروغ
همانهایی که فردایِ روشن را
حتی خودشان هم به خواب ندیده اند
بگذار دردِ سینه ات
در حرفهایِ من
در عصیانِ بی انتهایِ من جریان داشته باشد
برایِ من بودن و جاری بودن
همین لحظه است
که ممکن است یکی سنگی بردارد
دیوانهام بخواند
و مرا از دنیای وارونه ی خویش براند
من ، دیوانهای با موهای سیاه سیاه
که عریان فکر میکند
عریان مینویسد
و احتیاط را تنها جرم زندگی میداند
"نیکی فیروزکوهی"