"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...
"کــاکتــــوس"

"کــاکتــــوس"

من قدرتمندم ...

خاطره

شعر های شاعر دوست داشتنی ام را میخواندم و تک تک کلماتش را تجزیه میکردم.

مرا ببخش که ساده میبینم همه چیز را.

دست خودم نیست

از وقتی فهمیدم زندگی یک روز با تمام خوبی و بدی

پایان می یابد

خواستم که ساده باشم

ساده ببینم

ساده بخوانم

و ساده عاشق شوم...

و.... "

و به تو فکر میکردم ...به حواس پرتت ...به آشفتگی ات...به طرز نشستنت و به فکر کردنت !!!

مثل همیشه نبودی ...اشتباه نمیکنم

تو وقتی سکوت میکنی یعنی دلتنگی ...خسته ای

انگار باید یکی باشد آرامت کند...خستگی ات را از تنت بیرون کند...

باید بخواهم که مثلا برایم شعر بخوانی یا قسمتی از کتابی که دوستش داری ،یا از سیاست بگویی و من همزمان هم گوش کنم هم برایت چایی با طعم آویشن بیاورم ...خستگی ات را میشکند ...

بگذار کمی عاشقانه تر بگویم ...نه آنقدر که از فرط دوست داشتنت آزادیت را به تاراج ببرم ..نه!!

عاشقانه ای که کهنه نمیشود افکارت را در هم نمی پیچد وتو را از عشق متنفر نمیکند

انگار باید باشم تا سرت روی پاهایم آرام گیرد و آنقدر موهایت را نوازش کنم تا لحظه ای فرصت حضور نیابند  فکر هایی که شبانه به ذهنت هجوم میآورند ...

خیلی سخت نیست ...همه خستگی و نگرانی ات را به من بسپار و آسوده باش و برایم شعرهای دوست داشتنی شاعر محبوبم را بخوان ...صدای تو روح مرا محکوم میکند به  ماندن و من چقدراین محکومیت را دوست میدارم...


لعنت به من که دورم از تو...لعنت 



از دفتر ممنوعه 17 اردیبهشت 95

تلاله

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد